مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:شعر,ورودبه شام,مرثیه, :: 16:43 ::  نويسنده : باقرزاده

راهِ يك ساعتِ يك روز به سَر شد بسكه

بـين ِ بـازار تـماشاگـر و نـامحرم بـود

(شاعرش را نميشناسم)

 

یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:شعر,ورودبه شام,مرثیه, :: 16:36 ::  نويسنده : باقرزاده

 

گاهی ز روی نی سر تو میخورد زمین

گاهی سر برادر تو میخورد زمین

 

فریاد "یا حسین"ِ دلم میرود به عرش

تا صورت مطهر تو میخورد زمین

 

خوشحال می شوند که از خستگی راه

در شهر شام خواهر تو میخورد زمین

 

مَحرَم نمانده تا که بلندش کند ز خاک

وقتی ز ناقه دختر تو میخورد زمین

 

با دست خویش بر دهنش مشت میزند

پیش سه ساله تا سر تو میخورد زمین

 

با ناله ی رباب شود هر دلی کباب

هر بار راس اصغر تو میخورد زمین

 

اینجا دوباره دست علی بسته می شود

اینجا دوباره مادر تو میخورد زمین

 

رضا رسول زاده

 

ادامه اشعاردر ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:شعر,ورودبه شام,مرثیه, :: 16:32 ::  نويسنده : باقرزاده

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد

 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

 

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح

بر روی خاک عکس علمدار می کشد

 

او هرچه میکشد به خدای یتیم ها

از چشم های مردم بازار می کشد

 

گیرم برای خانه تان هم کنیز شد

آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟

 

چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟

نقشی که میکشد همه را تار می کشد

 

لب های بی تحرک او با چه زحمتی

خود را به سمت کنج لب یار می کشد

 

علی اکبر لطیفیان 

 

ادامه اشعار درادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:شعر,ورودبه شام,مرثیه, :: 16:27 ::  نويسنده : باقرزاده

كارواني ز انتهاي شفق

همچو خطي شكسته مي آمد

روزن نور بود و تا شهري

به سياهي نشسته مي آمد

**

همه آماده ي پذيرايي

همه سرگرم شهر آرايي

در نگاه حراميان پيداست

شده اين كاروان تماشايي

**

ناقه ها بي عماري و پرده

رنگ و روي تمامشان نيلي

كودكان قبيله طاها

پاسخ هر سؤالشان سيلي

**

دور هر محملي كه مي آمد

سر بر نيزه اي هويدا بود

هدف سنگ بازي مردم

هم سر بر ني و هم آنها بود

**

در شلوغي سنگ اندازان

گاه يك سر ز نيزه مي افتاد

تا دوباره به نيزه بنشيند

كس و كارش دوباره جان مي داد

**

گوئيا عيد شهر امروز است

رخت هر كس كه آمده نو شد

خاك عالم به سر زبانم لال

زينب و كاروان او هو شد

**

بعد يك انتظار طولاني

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روي هر پشت بام مي بيني

كه بساط شراب آماده ست

**

در ميان تمام سرها بود

يك سري روي نيزه بالاتر

برق چشمان غيرتي او

بود حتي به نيزه زيباتر

**

نيزه داران به فخر مي گفتند

همه از قاتلين او هستند

بسكه از روي نيزه مي افتاد

سر او را به نيزه مي بستند

**

نيزه داران سنگدل حتي

از سر او حساب مي بردند

دور از چشم زخمي عباس

سر طفل رباب مي بردند

**

نيزه داري به حالت مستي

رقص پايي به نيزه اش مي داد

پيش چشم رباب كودك او

بارها روي خاك مي افتاد

 

حسن کردی 

 

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:شعر,ورودبه شام,مرثیه, :: 16:1 ::  نويسنده : باقرزاده

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها

 بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

 

بازی کودکانه اطفال گشته بود

 پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

 

آن روز از تمامی دیوار های شهر

 با سنگ میرسید جواب سلام ها

 

در مدخل ورودی آن سرزمین درد

 از بین رفته بود دگر احترام ها

 

وای از محله های یهودی نشین شهر

 وای از صدای هلهله و ازدحام ها

 

یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود

آهسته از میان نگاه امام ها

 

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود

هجده سر بریده نشسته بدون خوود

 

 

در سرزمین شام خزانِ بهار بود

ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود

 

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی

بر ناقه ی بدون عماری سوار بود

 

در بین ناقه های یتیمان هاشمی

هجده عدد ستاره دنباله دار بود

 

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین

تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

 

در جمع کاروان کف پاهای دختری

زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود

 

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار

دور و بر کجاوه زینب قطار بود

 

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان

آماده معانقه با چوب خیزران

 

دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله

رقاصه های شهر به دنبال قافله

 

تجار ها برای خرید و فروش سر

بنشسته اند بر سر میز معامله

 

از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام

آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

 

از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد

در استخوان گردنش افتاده فاصله

 

با چادری که پاره و یا تکه تکه بود

در زیر تازیانه اَدا کرد نافله

 

در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی

گفتم میان آن ملاء عام با گله

 

**

 

نقل و نبات دور سر اهل کاروان

عید آمده برای تماشاچیانمان

 

یک عده در میان زمین های دور شهر

مشغول جمع آوری چوب خیزران

 

یک عده هم دوباره برای ادای نذر

می آورند مجمر خرما و تکه نان

 

انگار کاسب یکی از کوچه های شهر

طشت طلا فروخته با قیمت گران

 

اکبر مؤذن حرم آل فاطمه

وقت صلات بر سر گلدسته سنان

 

شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند

از درد پا و درد سر و درد استخوان

 

با خود همیشه حجمه زنجیر میکشد

شب های سرد پهلوی او تیر میکشد

 

اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت

قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت

 

در داخل خرابه نه گودال قتلگاه

گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت

 

وقتی طبق برابر او خورد زمین

لکنت زبان حاد و درد کمر گرفت

 

انگشت های سوخته دختر حسین

خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت

 

رأس بریده با نگه گریه آورش

از ما سراغ مقتعه و زیب و زر گرفت

 

شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان

با پای سر دومرتبه از ما خبر گرفت

 

تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد

مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد

 

خوابیده بود کودک معصوم بی صدا

دندانه های محکم زنجیر دور پا

 

بعد از زیارت سر ر گردش پدر

افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا

 

گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر

لب ؛ گونه نقطه های تلاقی جدا جدا

 

دختر درست مثل پدر بی کفن ترین

زیرا که دید واقعه تلخ بوریا

 

یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد

سوغات ما برای شهیدان کربلا

 

از شعر هم توان بیان را گرفته اند

این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها

 

من عارفم مجاور نخ های پرچمش

تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش

 

علی زمانیان

ادامه اشعاردرادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان